کامیار کامیار ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

jaraghe- omid

دوسالگي

امروز 28 مرداد 92 . و شما دو ساله شدي. تولدت مبارك عشقم دوسال گذشت. دوسال از روزي كه تورو تو آغوش گرفتم و حس مادري رو براي بار دوم تجربه كردم گذشت. دوسال از روزي كه فكر ميكردم شبيه كي هستي و چه جوري ميتونم برات مادرخوبي باشم گذشت و الان تو بزرگ شدي . قد كشيدي . تا حدودي حرف ميزني. حرف منو ميفهمي. ناراحتي و غم منو ميفهمي و بدون اينكه حرفي بزنم حسم ميكني و ميايي با اون دستاي كوچولوت ميگي مامان نايي (نازي). دوساله كه دوباره عاشق شدم. دوساله كه دوباره قدرت خالق خودم رو كشف كردم. دوساله كه مشق عشق ميكنم. دوساله كه تمرين صبر ميكنم. دوساله كه با عطر گردنت زندگي ميكنم. دوساله كه وقتي شير ميخوري دستتو ميندازي دورگردنم و من از خنكي و بوي دس...
28 مرداد 1392

سفر به استانبول در آستانه دو سالگي

سلام نفس قشنگ مامان هفته پيش يه سفر 5 روزه رفتيم استانبول. طبق معمول دلواپسي من بيشتر براي اين بود كه شما اذيت نشي. اين بود كه يه مقدار غذا برات آماده كردم و بردم و هروقت ميرسيديم هتل برات گرم ميكردم و ميخوردي با اين حال بازم وقتي اومديم خونه ديدم 400 گرم وزن كم كردي. الهي مامانت بميره كه ديگه كپلي نيستي . قول ميدم به زودي زود اينقدر بهت برسم كه بازم بشي كاميار كپلو... شما پسر خوبي بودي فقط وقتي گرسنه ميشدي حسابي بداخلاق و لجباز ميشدي. ولي دل خانوم ليدر تور رو برده بودي و اون همش بوست ميكرد و ميگفت عشق 12 ساله من ..(آخه ازت سوال ميكرد چند سالته و تو با ناز ميگفتي دواده) ضمنا فقط هم شب اول با اينكه زيرت كلي پتو و پارچه آورده بودم بازم ...
25 مرداد 1392

يك سفر كوچولو

سلام كپلوي من هفته پيش با خاله سپيده كه شما بهش ميگي baii رفتيم كيش.... جاي همه دوستان خالي  . خيلي بهمون خوش گذشت . شما هم تا ميتونستي كيف كردي و خوش گذروندي. همش توي كالسكه بودي و پياده هم كه ميشدي مرتب ميگفتي : مامان... بووع (يعني ماشين) الان چند تا عكس ميزارم كه عكساشم ببيني اينجا توي پاساژ پديده يه ماشين برات كرايه كرديم حالشو ببري ماماني اينجاهم يه ماشين براي مسابقه بعنوان جايزه گذاشته بودن كه شما گير داده بودي كه اون و بدين به من   اين هم يه عكس قبل از رفتن به مهموني كه شما بسيار آقا شده بودي.( مال لباس نو بود) اينم يه عكس از تولد يكسالگي كه مثل هميشه چسبيده بودي به عمو هادي وگرنه نميشد ازت عكس ...
7 مرداد 1392

بدون شرح

سلامی چو بوووووووووو امروز میخوام تلافی چند ماه رو در بیارم.   یه چیز جالب یادم اومد که کلی بامزه است و اون اینه که جدیدا هرکس ازت میپرسه اسمت چیه با خنده و اون چشمای شیطونت میگی : نامیار ( خیلی خیلی تند میگی البته) تا میگیم چند سالته ؟ میگی : دواده (یعنی دوازده ) یه خاطره دیگه اینه که یه بار تو بغل عمه بتی و نگار داشتی بازی میکردی و شب بود . بهت گفتم بیا بخوابیم. خیلی سرتق شده بودی و تو چشام نگاه کردی و ابروهاتو بردی بالا و گفتی نی میا ( یعنی نمیام) اون لحظه بود که بطرفت حمله کردم که بوست کنم و تو ترسیدی . عشقمی عشقم                &n...
7 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jaraghe- omid می باشد